قیامتست سفر کردن از دیار حبیب مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب به ناز خفته چه داند که دردمند فراق به شب چه میگذراند علیالخصوص غریب ؟ به قهر میروم و نیست آن مجال که باز به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب پدر به صبر نمودن مبالغت میکرد ک ای پسر بس ازین روزگار بیترتیب جواب دادم ازین ماجرا که ای باب چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب مدار توبه توقع ز من که در مسجد سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب به اختیارندارد سر سفر سعدی ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information. Rss Apple Podcaster →