قسمت ششم: گاتای سنایی

آقای رضایی عاشق رمان و داستان بود. زیاد کتاب می­خواند. هر روز صبح کلی با ستاره درباره داستانهایی که خوانده حرف می­زد، اما چون در روایت آن داستانها هیچ تبحری نداشت، هر کتابی که تمام می­کرد به ستاره قرض می­داد تا او هم بخواند. ستاره با اینکه قصه و داستان زیاد دوست داشت، اما با خواندن چند صفحه اول کتاب، معمولاً خوابش می­گرفت. کلکسیونی از کتابهای نصفه نیمه داشت که هر چند وقت یکبار با شرمندگی به آقای رضایی پس می­داد. در عوض فیلم زیاد می­دید. شبی یک فیلم. و البته گاهی یک نصفه فیلم چون از خستگی خوابش می­برد. صبح­ها هنوز در همان حال­وهوای فیلم بود. از اولین لقمه صبحانه تا آخر مشغول تعریف کردن فیلم شب قبل بود. و از آنجا که معمولاً نمی­توانست در آن زمان کوتاه، همه فیلم را تعریف کند، بقیه­اش می­ماند برای وعدهِ سیگارِ قبل از ظهرِ آقای رضایی. قرارشان ساعت 11 صبح در اتاق بایگانی بود.

ستاره عاشق اتاق بایگانی بود. سالنی تاریک و بی­نور پر از محفظه­های فلزی. که تنها با عبور از یک در شیشه­ای از آنهمه شلوغی و سروصدا و ارباب رجوع خلاص می­شد. اتاقی تودر تو که پر از سوراخ سمبه برای قایم شدن بود. پشت قفسه­ها یک پنجره کوچک بود که آنها همیشه آنجا قرار می­گذاشتند. آقای رضایی لب پنجره سیگار می­کشید و ستاره با آب و تاب باقی داستانش را تعریف می­کرد. ستاره برخلافِ آقای رضایی راویِ قوی ای بود که گاهی روایتش از خود فیلم هم جذابیتر بود. اما تقریباً هر بار مجبور بود آخر فیلم را با عجله تعریف کند. گاهی هم تعریف فیلم را نصفه باقی می­گذاشت چون با زنگ خوردن موبایلش می فهمید باید گردد پشت میزش و جواب ارباب رجوع را بدهد.

گوینده: حسین مشک آبادیان

نویسنده و تدوین: سمانه جمشیدی

پنجم اردیبهشت 1400

Podden och tillhörande omslagsbild på den här sidan tillhör samaneh jamshidi. Innehållet i podden är skapat av samaneh jamshidi och inte av, eller tillsammans med, Poddtoppen.