گفتم: «اگه گیر بیفتم، شورابیها سرم رو میبرند.» زد زیر خنده. گفت: «شوراب مرد این کار رو اگه داشت که شوراب نمیشد.» سطل رو برداشت. خون تهش رو ریخت تو مرداب. سوسمارها شیرجه زدند تو آب. اومد نشست کنارم، گفت: «تو هم مثل من یک مرد کوچولویی. اما نباید بترسی. چون ترس به قد و قامت کار نداره. چشمش نگران دله. ترس خودش هم میترسه. میدونی از چی؟ از دل قوی. این دل قوی رو تو سرشتت میبینم.
Podden och tillhörande omslagsbild på den här sidan tillhör Mehrad Bazrgar. Innehållet i podden är skapat av Mehrad Bazrgar och inte av, eller tillsammans med, Poddtoppen.